انتظار
کاش میگفتم من زاده ی بارانم
نامه رسان دیر کرده است. حق با گرگ بود یا برادران یوسف؟ خودت بهتر میدانی عزیز دلم!!! دلم را به صندوق نیل می اندازم. یک امشبی دلت را بزن به دریا و در لیوان خورشید قرص خوابی بینداز و بیا.فردا هر طور شده این ناطور پا برهنه از کوه طور خواهد امد و دستهای روشنش را نذر سینی چای تو خواهد کرد.در این حوالی هیچ درختی هیچ اتشی پیدا نیست.علتش شاید عصای پدربزرگم باشد که از عینک من بزرگتر است. برای تو از درخت و اتش رساله ای مینویسم و به اب می اندازم.به خواب تلخ من بیا!در این چاه ذلیل نه دلوی است نه زلیخاهی. اصرار نمیکنم که بوی پیراهنت را حتما پست کن در کنعان من قحطسال نسیم است.نامه رسان دیر کرد و اتش موسی فرو نشست!!! سید علی میرافضلی
نظرات شما عزیزان:
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست
قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
Power By:
LoxBlog.Com |